English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4639 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
decision tree U درخت تصمیم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
rootery U توده ریشه وکنده درخت درباغها که درخت روی ان میکارند
ceiba U درخت گل ابریشم گرمسیری درخت پنبه هندی
papaw U درخت پاپااو یا درخت نخل امریکای جنوبی
underbrush U درخت کوچک روینده درزیر درخت
myrica U درخت شیشعان درخت موم
gambir U درخت کاد هندی درخت کاد اصفر
gambier U درخت کاد هندی درخت کاد اصفر
Cypress design U طرح درخت سرو [سرو بعنوان اسطوره سرسبزی و سرافرازی و قامت بلند در اکثر طرح های ایران خصوصا فرش، جای خاص خود را داشته و عده ای طرح بته جقه را جلوه ای از درخت سرو دانسته اند.]
avowing U تصمیم
weak-kneed U بی تصمیم
decision U تصمیم
decisions U تصمیم
determination U تصمیم
plucking U تصمیم
plucked U تصمیم
pluck U تصمیم
irresolute U بی تصمیم
resolutions U تصمیم
rulings U تصمیم
avow U تصمیم
ruling U تصمیم
plucks U تصمیم
avows U تصمیم
resolves U تصمیم
will-power U تصمیم
resolve U تصمیم
nonplus U بی تصمیم
weak kneed U بی تصمیم
resolution U تصمیم
determiner U تصمیم گیرنده
joint resolution U تصمیم مشترک
canon U : تصویبنامه تصمیم
canons U : تصویبنامه تصمیم
to take a d. U تصمیم گرفتن
make up one's mind U تصمیم گرفتن
undecidable U تصمیم ناپذیر
i made up my mind to U تصمیم گرفتم که ...
to be resolved U تصمیم گرفتن
freehand U ازادی در تصمیم
special verdict U تصمیم ویژه
minds U تصمیم داشتن
regnum U تصمیم مقتدرانه
resolved that ...... U تصمیم گرفته شد که
nonplus U بی تصمیم بودن
afore thought U سبق تصمیم
determiners U تصمیم گیرنده
mind U تصمیم داشتن
resolves U تصمیم گرفتن
resolve U تصمیم گرفتن
decides U تصمیم گرفتن
decide U تصمیم گرفتن
determining U تصمیم گرفتن
determine U تصمیم گرفتن
logical decision U تصمیم منطقی
make up one's mind <idiom> U تصمیم گیریکردن
minding U تصمیم داشتن
A one-sided(unilateral)decision. U تصمیم یکجانبه
cut and dried <idiom> U تصمیم قاطع
resolutely U از روی تصمیم
determines U تصمیم گرفتن
sewed up <idiom> U تصمیم گیری
decision structure U ساختار تصمیم
decision maker U تصمیم گیرنده
decision making U تصمیم گیری
to make a decision U تصمیم گرفتن
resolutions U نیت تصمیم
to come to a decision U تصمیم گرفتن
decision process U فرایند تصمیم
resolution U نیت تصمیم
decision instruction U دستورالعمل تصمیم
decision theory U تئوری تصمیم
decidability U تصمیم پذیری
decision table U جدول تصمیم
decidable U تصمیم پذیر
decision symbol U علامت تصمیم
decision box U جعبه تصمیم
decision theory U نظریه تصمیم گیری
decision variable U متغیر تصمیم گیری
determines U اتخاذ تصمیم کردن
decision criteria U ضوابط تصمیم گیری
determine U اتخاذ تصمیم کردن
determinant U تصمیم گیرنده عاجز
determinants U تصمیم گیرنده عاجز
swear off <idiom> U تصمیم به ترک چیزی
determining U اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament U قدرت اتخاذ تصمیم
decision support system U سیستم پشتیبانی تصمیم
verdict U تصمیم هیات منصفه
verdicts U تصمیم هیات منصفه
decision table U جدول تصمیم گیری
self determination U تصمیم پیش خود
decision tree U مسیر تصمیم گیری
sub judice U بدون تصمیم قضایی
ratio decidendi U مبنای اصلی تصمیم
malice aforethought U سبق تصمیم سوء
make or buy decision U تصمیم به ساخت یاخرید
leave hanging (in the air) <idiom> U بدون تصمیم قبلی
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
decision making unit U واحد تصمیم گیرنده
decision model U الگوی تصمیم گیری
It was a well - timed ( timely ) decision . U تصمیم بموقعی بود
take a dicision U اتخاذ تصمیم کردن
take a decision U اتخاذ تصمیم کردن
without aforethought U بدون سبق تصمیم
orrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion U اتخاذ تصمیم کردن
preform U قبلا تصمیم گرفتن
general verdict U تصمیم به وجه اطلاق
to decide [on] U تصمیم گرفتن [در مورد]
premature decision U تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
get down to brass tacks <idiom> U فورا شروع به تصمیم گیری
decidable U تصمیم گرفتنی قابل فتوی
decision lag U تاخیر زمانی در تصمیم گیری
to decide on a motion U در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
pass a resolution U با رای گیری تصمیم گرفتن
partial jurisdiction U حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
dss U سیستم پشتیبان تصمیم گیری
willpower U تصمیم جدی نیروی اراده
Soc U ازادی دراخذ تصمیم قضایی
order in council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
resolves U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve U مقرر داشتن تصمیم گرفتن
It depends on your decison. U بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
not touch something with a ten-foot pole <idiom> U تصمیم گیری چیزی به طور کامل
She found it hard to make up her mind. U برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
zero hour <idiom> U لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
tip the balance <idiom> U تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
take something to heart <idiom> U به صورت جدی تصمیم گیری کردن
decision tree U اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
play it by ear <idiom> U تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. U در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
arranged marriage U ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
ball is in your court <idiom> U [نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
decisions U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] U او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
decision U اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
order of council U تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer U لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
drastic times call for drastic measures <idiom> U [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic U عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decisions U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision U نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decision U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decisions U علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
butted U ته درخت
xyloid U پر درخت
quince U درخت به
tamarisk U درخت گز
tree U درخت
treeless U بی درخت
butts U ته درخت
butt U ته درخت
thick with trees U پر از درخت
quinces U درخت به
vine U درخت مو
flowers U درخت گل
vines U درخت مو
flower U درخت گل
copaiba U درخت
woody U پر درخت
quincunx U درخت به
abat U سد درخت
nuttree U درخت فندق
feller U درخت انداز
mimosa U درخت گل ابریشم
peach tree U درخت هلو
dendrology U درخت شناسی
mulberry tree U درخت توت
fevertree U درخت اکالیپتوس
dendrometer U درخت پیما
elemi U درخت لامی
diclinous U درخت دوپایه
oliver U درخت زیتون
pear tree U درخت گلابی
dogwood U درخت سرخک
nuttree U درخت گردو
parse tree U درخت تجزیه
dendrophilous U درخت پیچ
dendrophilous U درخت دوست
pepper plant or vine U درخت فلفل
duramen U میان درخت
fig tree U درخت انجیر
medlar U درخت ازگیل
hautbois U درخت جنگلی
hautboy U درخت جنگلی
humification U تولیدخاک درخت
ironwood U درخت اهن
jacaranda U درخت جوالدوز
judas tree U درخت ارغوان
jujube U درخت عناب
Recent search history Forum search
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1سلام دوستان . یک سوال داشتم.در عبارتی که نوشتم از کجا باید بفهمیم که کلمه طراحی به کل جمله برمی‌گردد یا فقط به piping
1They decided to buy the company outright.
1ببینیم کارها چطور پیش می رود بعد تصمیم میگیریم
1When I made my decision to retire,
2In order to be interesting you have to be mean
2In order to be interesting you have to be mean
2what time we must use make up one's mind?
1opting out
0معادل انگلیسی بچه تیر که تیری است به اندازه نصف و یا کمتر از نصف تیر معمولی برای پرتاب با کمان به کمک یک ساقه نیم استوانه ای بریده شده از درخت بامبو به اندازه طول یک تیر معمولی برای زدن هدفی در دوردست
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com